۵ داستان کوتاه انگلیسی در مورد خانه + ترجمه فارسی
خانهها فراتر از محلی برای زندگی هستند، خانه پر از راز و رمز، عشق، امنیت و خاطرات است. در این مقاله میخواهیم شما را با ۵ داستان کوتاه انگلیسی در مورد خانه آشنا کنیم.
با مطالعه داستان انگلیسی کوتاه ساده ضمن لذت بردن از محتوای آنها، میتوانید دایره لغات خود را هم گسترش بدهید. هر داستان مناسب یک سطح و گروه سنی متفاوت است.
1. داستان کوتاه انگلیسی در مورد خانه زمزمهکننده
The Whispering House
In the quiet neighborhood of Ashgrove, stood an old house, forgotten by most. It was a place that seemed to hold secrets and people spoke of it with fear. Evelyn, a historian fascinated by forgotten tales was drawn to the house. One chilly autumn afternoon, she decided to step inside. As she crossed the threshold, she felt an unexpected sense of warmth. The house, despite its age and silence, seemed alive.
در محلهای آرام به نام اشگروو خانهای قدیمی قرار داشت که بیشتر مردم آن را فراموش کرده بودند. این خانه پر از رازهایی بود که مردم با ترس از آن یاد میکردند. اِولین که تاریخنگار و علاقهمند به داستانهای فراموششده بود، به این خانه کشیده شد. یک بعدازظهر خنک پاییزی تصمیم گرفت وارد خانه شود. وقتی از آستانه در گذشت احساس گرمای غیرمنتظرهای به او دست داد. خانه با وجود قدمت و سکوتش انگار زنده بود.
She discovered letters scattered across the attic, penned by a woman named Clara, who had lived alone in the house after losing her family. Clara had written to the house itself, thanking it for the solace it gave her in her darkest days. Evelyn left, feeling the house wasn’t haunted—it was simply full of memories waiting to be heard.
او نامههایی در اتاق زیرشیروانی پیدا کرد که توسط زنی به نام کلارا نوشته شده بودند. کلارا که پس از از دست دادن خانوادهاش در این خانه تنها زندگی کرده بود، در نامهها از خانه برای آرامشی که در تاریکترین روزهایش به او داده، تشکر کرده بود. اِولین از خانه خارج شد و احساس کرد که خانه تسخیرشده نیست بلکه پر از خاطراتی بود که منتظر شنیده شدن بودند.
2. داستان انگلیسی درباره خانه به نام دیوارهای آوازخوان
The Singing Walls
Sam and his family moved into an old farmhouse on the edge of town. The house had a unique feature: its walls seemed to hum softly during the night. At first, Sam was frightened by the strange noise, but his curiosity grew. One evening, he pressed his ear against the wall and heard faint, beautiful music.
سم و خانوادهاش به یک خانه روستایی قدیمی در حاشیه شهر نقل مکان کردند. این خانه ویژگی خاصی داشت: دیوارهایش شبها به آرامی زمزمه میکردند. ابتدا سم از این صدای عجیب ترسید اما کنجکاوی او بیشتر و بیشتر میشد. یک شب گوشش را به دیوار چسباند و موسیقی ضعیفی شنید.
He discovered that the previous owner had been a musician who loved the house so much that he filled it with his melodies. Sam began to hum along with the walls, feeling comforted. Over time, the house became his favorite place, and he realized it wasn’t haunted, it was just singing its history.
او فهمید که صاحب قبلی خانه موسیقیدانی بود که آنقدر این خانه را دوست داشته که ملودیهایش را در آن جا گذاشته است. سم شروع به زمزمه همراه با دیوارها کرد و احساس آرامش یافت. با گذشت زمان این خانه به مکان موردعلاقهاش تبدیل شد و فهمید که خانه تسخیرشده نیست، فقط تاریخ خودش را میخواند.
3. داستان کوتاه انگلیسی خانه خالی
The Empty house
On a hill overlooking the valley stood a small, abandoned cottage. Every day, Emma would walk past it on her way to the market, wondering about its story. One evening, curiosity overcame her. She pushed the creaky door open and stepped inside. Dust coated every surface, but in the corner, she found an old diary.
روی تپهای مشرف به دره، کلبهای کوچک و متروکه قرار داشت. هر روز اِما هنگام عبور از آن در مسیر فروشگاه، به داستان خانه فکر میکرد. یک شب کنجکاوی به او غلبه کرد. در که جیرجیر میکرد را باز کرد و وارد شد. گرد و غبار همهجا را پوشانده بود، اما او در گوشهای یک دفترچه خاطرات قدیمی پیدا کرد.
The diary belonged to a couple who had built the cottage as their dream home. They had written about sunsets they watched and winters by the fire. But the last entry spoke of a war that had taken them away. Emma closed the diary, feeling the lives once lived in the tiny house.
دفترچه متعلق به زوجی بود که این کلبه را بهعنوان خانه رویاییشان ساخته بودند. آنها درباره غروبهایی که تماشا میکردند و زمستانها در کنار آتش مینوشتند. اما آخرین نوشته درباره جنگی بود که آنها را از اینجا دور کرده بود. اِما دفترچه را بست و زندگیهایی که روزی در این خانه زیسته شده بود را حس کرد.
4. داستان کوتاه کلبه دنج
The Cozy Cottage
Lucy had always dreamed of living in a cozy cottage. After years of searching, she finally found one by a beautiful lake. The cottage was small, with a thatched roof and a small garden filled with colorful flowers.
لوسی همیشه رویای زندگی در یک کلبه دنج را داشت. پس از سالها جستجو بالاخره یکی را در کنار یک دریاچه زیبا پیدا کرد. کلبه کوچک بود، سقفی از نی و باغی کوچک پر از گلهای رنگارنگ داشت.
At first, Lucy felt a little lonely in the quiet cottage. But soon, the peacefulness of the place started to grow on her. Every morning, she would sit by the window with a cup of tea and watch the sunrise over the lake. Slowly, the cottage became her home, a place where she felt safe and happy.
در ابتدا لوسی در کلبه آرام کمی احساس تنهایی میکرد. اما خیلی زود سکوت و آرامش آنجا روی او تاثیر گذاشت. هر صبح او با یک فنجان چای کنار پنجره مینشست و طلوع آفتاب روی دریاچه را تماشا میکرد. به تدریج کلبه تبدیل به خانهاش شد، جایی که احساس امنیت و شادی میکرد.
5. داستان قلب خانه
The Heart of the Home
When Emma and her family moved into the old house on Maple Street, they were excited but nervous. The house was much bigger than their previous one, with tall ceilings, wooden floors, and large windows that let in the sunlight. But it was also quite old, with creaky stairs and a garden full of overgrown weeds.
وقتی اما و خانوادهاش به خانه قدیمی در خیابان میپل نقل مکان کردند، هیجانزده و نگران بودند. خانه بسیار بزرگتر از خانه قبلیشان بود، با سقفهای بلند، کفپوشهای چوبی و پنجرههای بزرگی که نور خورشید را به داخل میآوردند. اما خانه بسیار قدیمی بود با پلههایی که صدا میدادند و باغی پر از علفهای هرز بلند.
At first, Emma found it difficult to adjust. She missed their old, smaller house, where everything felt familiar. In the new house, the rooms were quiet, and the walls seemed to echo with memories from other families. Sometimes, when she sat alone in the living room, she felt as though she were in a place that wasn’t really hers.
در ابتدا برای اما سخت بود که به خانه عادت کند. او دلش برای خانه کوچک و قدیمی قبلیشان را که همهچیز در آن آشنا بود، تنگ شد. در خانه جدید اتاقها آرام بودند و دیوارها گویی خاطرات خاوادههای دیگر را پژواک میکردند. گاهی، وقتی تنها در اتاق نشیمن مینشست، احساس میکرد که در مکانی بود که هیچوقت واقعاً متعلق به او نبوده است.
One day, as Emma was exploring the attic, she found a dusty old box tucked away in the corner. Inside, she discovered a collection of handwritten letters and a small, worn-out book. The letters were from the previous owner, an elderly woman named Margaret. She had written to her daughter about the memories she cherished in the house—the sound of the rain on the roof, the warmth of the fireplace, and the joy of family dinners.
یک روز وقتی اما در حال جستجو در اتاق زیر شیروانی بود، یک جعبه قدیمی و غبارآلود پیدا کرد که در گوشهای پنهان شده بود. داخل جعبه مجموعهای از نامههای دستنویس و یک کتاب کوچک و کهنه را پیدا کرد. نامهها از صاحب قبلی خانه بودند. زن سالخوردهای به نام مارگارت که به دخترش درباره خاطراتی که از خانه داشت، نوشته بود: صدای باران بر روی سقف، گرمای شومینه و شادی وعدههای غذایی خانوادگی.
As Emma read the letters, she realized that this house had once been filled with love, laughter, and togetherness. The house, despite its age and wear, was still full of those memories. Emma began to understand that a house is not just made of bricks and wood, but of the people who live in it and the love they bring with them. From that day on, Emma felt at home in the house, knowing that it was the love and memories that truly made it her home.
وقتی اما نامهها را خواند، متوجه شد که این خانه زمانی پر از عشق، خنده و همبستگی بوده است. خانه با وجود قدمت و فرسودگیاش، هنوز هم پر از آن خاطرات بود. اما کم کم فهمید که یک خانه تنها از آجر و چوب ساخته نمیشود، بلکه از افرادی که در آن زندگی میکنند و عشقی که با خود میآورند ساخته میشود. از آن روز به بعد اما در خانه احساس راحتی کرد، چون فهمید که عشق و خاطرات چیزی است که واقعاً خانه را خانه او میکند.
سخن پایانی
در این مقاله از انتشارات زبانمهر برایتان ۵ داستان کوتاه انگلیسی در مورد خانه همراه با ترجمه آوردیم تا ضمن خواندن اتفاقات جذاب درمورد خانهها، ساختارهای انگلیسی و کلمات جدید را مرور کنید.