۸ داستان کوتاه درباره حیوانات به زبان انگلیسی + ترجمه
مطالعه داستان کوتاه انگلیسی درباره حیوانات یکی از موثرترین راههای تقویت زبان انگلیسی در کودکان و افراد مبتدی است. در اینجا ۸ مورد از این داستانهای انگلیسی را همراه با ترجمه آنها آوردهایم.
مطالعه متن انگلیسی درمورد حیوانات به شما کمک میکند تا بیشتر با جملهها و کلمههای ابتدایی آشنا شوید. همچنین میتوانید از این قصهها پند اخلاقی بگیرید، زیرا با توجه به نکات ویژهای نگارش شدهاند. ۸ داستان انگلیسی درباره حیوانات عبارتاند از:
1- The Tortoise And The Hare (داستان لاک پشت و خرگوش)
Tired of the bragging of a speedy hare, a tortoise challenges it to a race. The overconfident hare accepts the competition and runs as fast as it can after the race begins. Soon it gets tired and decides to rest, thinking that there’s plenty of time to relax before the tortoise can catch up with it. Meanwhile, the tortoise continues to walk slowly, until it reaches the finish line. The overslept hare wakes up, only to be shocked that a slow moving tortoise beat it in the race.
یک لاکپشت از ادعای زیاد (لاف زدن) خرگوش سریع خسته شده بود و او را به مسابقه خواند. خرگوش با اعتمادبهنفس بالا این رقابت را قبول کرد و پس از این که مسابقه شروع شد، تا جایی که میتوانست سریع دوید. او خیلی زود خسته میشود و تصمیم میگیرد استراحت کند. او فکر میکند قبل از این که لاکپشت برسد، زمان زیادی برای استراحت وجود دارد. در همین حال، لاکپشت به راه رفتن ادامه میدهد تا به خط پایان برسد. خرگوش خوابیده بیدار میشود و از این که لاکپشتی که آهسته حرکت میکند توانسته است او را شکست دهد، شوکه میشود.
The Two Goats -۲ دو بز
One day, two goats try to cross a weak and narrow bridge across the river. The goats are at either end of the bridge, but neither is ready to make way for the other. They come to the center of the bridge and begin fighting about who should cross first. As they fight mindlessly, the bridge gives in, taking both the goats down into the river with it.
یک روز ۲ تا بز تلاش میکنند تا از روی پل ضعیف و باریک رودخانه بگذرند. هر ۲ تا بز روی لبههای پل بودند اما هیچیک حاضر نشدند راه را برای آن یکی باز کنند. آنها به وسط پل رسیدند و سر این که چه کسی ابتدا عبور کند، دعوا کردند. هنگامی که آنها بدون فکر کردن دعوا میکردند، پل خراب شد و هر ۲ را با خودش به رودخانه برد.
3- The Ugly Duckling (جوجه اردک زشت)
A farmer had a duck, which laid ten eggs. Soon, they all hatched. Of the ten, nine ducklings looked like the mom. The tenth one was big, gray and ugly. All the other ducklings made fun of the ugly one. Unhappy in the farm, the poor duckling ran away to a river nearby. There he sees white, beautiful swans. Afraid and lost, he wanted to drown in the river. But when he looked at his reflection in the river, he realized that he was not an ugly duckling, but a beautiful swan!
کشاورز یک اردک داشت که ۱۰ تا تخم گذاشت. بسیار زود همه آنها از تخم بیرون آمدند. از این ۱۰ تا جوجه اردک ۹ تای آنها دقیقا شبیه مادر بودند. دهمی بزرگ، خاکستری و زشت بود. همه جوجه اردکها این جوجه اردک زشت را مسخره میکردند. جوجه اردک بینوا که در مزرعه ناراحت بود، نزدیک رودخانه رفت. او در آنجا قوهای سفید و زیبایی را دید. اردک ترسیده و ناراحت شده میخواست خود را در رودخانه غرق کند؛ اما وقتی به انعکاس خود در رودخانه نگاه کرد، متوجه شد که نه تنها زشت نیست بلکه یک قوی زیبا است.
4- The Fox And The Goat (روباه و بز)
Walking alone in the forest, an unlucky fox falls into a well one day. Unable to get out, he waits for help. A passing goat sees the fox and asks him why he is in the well. The cunning fox responds, “there is going to be a great drought, and I am here to make sure I have water.” The gullible goat believes this and jumps into the well. The fox swiftly jumps on the goat and uses its horns to reach the top, leaving the goat in the well.
روزی روباه بدشانس که به تنهایی در جنگل قدم میزد، درون یک چاه افتاد. روباه که نمیتوانست بیرون بیاید منتظر کمک ماند. بزی که از آنجا عبور میکرد روباه را دید و از او پرسید که چرا درون چاه است. روباه حیلهگر جواب داد “خشکسالی بزرگی رخ خواهد داد و من اینجا هستم تا مطمئن شوم ک آب دارم.” بز سادهلوح این را باور کرد و به درون چاه پرید. روباه به سرعت روی شاخکهای بز پرید و از آنها برای رسیدن به بالا استفاده کرد و بز را تنها گذاشت.
5- The Dog And The Shadow (سگ و سایه اش)
A dog found a piece of meat one day. As it walked home, it had to cross a bridge over a stream. As it walked, it saw its reflection in the water and thought it was another dog with a piece of meat. The dog got greedy and decided to have that piece as well. He snapped at the reflection, and as soon as he opened his mouth, his piece of meat fell into the water and disappeared.
روزی سگی یک تکه گوشت پیدا کرد. برای رفتن به سمت خانه باید از یک پل عبور میکرد. هنگامی که قدم میزد، انعکاس خود را در آب دید و فکر کرد سگی دیگر با یک تکه گوشت است. سگ طمعکار شد و تصمیم گرفت آن قطعه گوشت را نیز داشته باشد. به انعکاس آب ضربه زد و همین که دهانش را باز کرد، تکه گوشتش در آب افتاد و ناپدید شد.
6- An Ass In Lion’s Skin (خر در لباس شیر)
One day, an ass chanced upon a lion’s skin that the hunters left to dry. He put it on and walked towards the jungle, giving animals and people a fright on its way. The ass was very proud of itself that day and brayed loudly in delight. Immediately, everyone knew that it was an ass in lion’s skin. They gave it a good beating for frightening them. The fox then walks up to the injured donkey and says: “I knew it was you by your voice.”
روزی یک خر به پوست شیری که شکارچیان آن را رها کرده بودند تا خشک شود برخورد کرد. آن را پوشید و به سمت جنگل رفت و سر راهش حیوانات و مردم را ترساند. الاغ آن روز به خودش افتخار میکرد و از شدت خوشحالی با صدای بلند میخندید. بلافاصله همه متوجه شدند که او یک خر در لباس شیر است. آنها خر را بسیار کتک زدند. سپس روباه به سمت خر مجروح رفت و به او گفت: “میدانستم تو هستی، از صدایت مشخص بود.”
7- The Eagle And The Arrow (عقاب و تیر کمان)
Sitting on a lofty rock, an eagle was watching its prey move on the ground. A hunter, watching the eagle from behind a tree, shoots it with an arrow. As the eagle falls to the ground, with blood oozing from its wound, it sees that the arrow is made of its own plumage and thinks: “Alas, I am destroyed by an arrow made from my own feathers”.
یک عقاب روی صخرهای بلند نشسته بود، حرکتهای شکارش را روی زمین نگاه میکرد. شکارچی که از پشت درخت عقاب را زیر نظر داشت، یک تیرکمان به سمتش پرتاب کرد. هنگامی که عقاب به زمین میافتد و خون از زخمش جاری میشود، میبیند که تیر کمان از پرهای خودش تهیه شده است و فکر میکند:” من با تیر کمانی نابود میشوم که از پرهای خودم تهیه شده است.”
8- The Fox Without A Tail (روباه بدون دم)
One day, a fox has its tail caught in a hunter’s trap. It panics and tries to release itself by pulling as hard as possible. In the attempt, it loses its tail completely. Without a tail, it feels ashamed to meet its fellow foxes. Afraid that the others will laugh at it for not having a tail, the fox comes up with a plan. It calls for a meeting and tells the other foxes that they should cut their tails, which are useless and they also make it easier for the enemy to catch them. To this, the chief fox responds, “I don’t think you would ask us to get rid of our graceful tails if you hadn’t lost yours.”
یک روز دم روباهی در تله شکارچی گیر میکند. او ترسید و سعی کرد با کشیدن هرچه ببشتر خود را آزاد کند. در هنگام تلاش، دم خود را کاملا از دست داد. او بدون دم خجالت میکشید روباههای همنوع خود را ببیند؛ چون روباه میترسید کسی به دم نداشتنش بخندد، یک نقشه کشید. او جلسهای تشکیل داد و به روباههای دیگر گفت که دم خود را ببرند؛ زیرا فایدهای ندارد و برای دشمن گرفتن آنها را راحتتر میسازد. روباه ارشد در جواب گفت: ” فکر نمیکنم اگر دم خود را از دست نداده بودی، از ما میخواستی که از شر دمهای زیبایمان خلاص شویم.”
سخن پایانی
۸ داستان کوتاه درباره حیوانات به زبان انگلیسی گفته شد تا شما بتوانید با استفاده از آنها کلمات و جملات جدیدی از زبان بینالمللی بیاموزید. برای تقویت مهارت ترجمه نیز میتوانید یک بار دیگر تنها متن انگلیسی را مطالعه کنید و میزان مهارت خود را در ترجمه بسنجید.