فـــراسوز

مکبث

1404/8/25
Alireza chobineh
مکبث

 

مکبث قاتل، داستان فرمانده‌ای است که وسوسه می‌شود و برخلاف میل باطنی خود پادشاه خود را که ازقضا مرد نیکوکاری بود، در خفا به قتل می‌رساند و خودش بر تخت پادشاهی می‌نشیند.

Macbeth
مکبث

Macbeth and his best friend, Banquo, are brave soldiers. One day, after a battle, three ugly witches come out of the fog.
مکبث و بهترین دوستش،بانکو ، سربازان شجاعی هستند. روزی ، بعد از یک نبرد ، سه ساحره با ظاهری زشت از درون مه ظاهر شدند.

“Macbeth. You will be the new King of Scotland! He, he, he, ha, ha, ha!”
جادوگران گفتند: “ مکبث تو شاه آینده اسکاتلند خواهی بود. ها ها ها ها ها”

“Me? The new King of Scotland?”
من؟ شاه جدید اسکاتلند ؟

Macbeth writes a letter to his wife, Lady Macbeth. He tells her what the witches said.
مکبث نامه­ ای به همسرش خانم مکبث نوشت. و سخنان جادوگران را با او در میان گذاشت.

“Yes! If he is the king, I will be the queen!”
بله ! اگر او شاه شود ، من ملکه خواهم شد.

King Duncan comes for dinner and sleeps at Macbeth’s castle. When Duncan is asleep, Lady Macbeth tells Macbeth to kill him.
شاه دونکن برای شام آمد و در قلعه مکبث خوابید. هنگامی‌که شاه دونکن خواب بود، خانم مکبث به مکبث گفت که او را بکشد.

“I really want to be king. But I am very frightened about killing Duncan. He is a good king …”
” من واقعاً می‌خواهم که شاه باشم. اما واقعاً از کشتن دونکن می­ترسم. او شاه خوبی است”

Macbeth sees a knife in front of him. He knows it is wrong, but he decides to kill Duncan.
مکبث چاقویی در مقابل خود دید. بااینکه می­دانست که کار او اشتباه است اما تصمیم گرفت شاه دونکن را بکشد.

“I must do this quickly.”
” باید سریع تمامش کنم”

Duncan is dead but Macbeth feels bad about killing him.
دونکن مرده است اما مکبث از کشتن او احساس بدی دارد.

“It’s OK. Nobody will know our secret.”
نگران نباش هیچ­کس از راز ما باخبر نخواهد شد.

Macbeth becomes king but he is worried that his friend Banquo knows he killed Duncan. He decides that Banquo must die too and he orders his servant to kill him.
مکبث شاه اسکاتلند شد اما او نگران بود که دوستش بانکو از راز کشتن دونکن آگاه باشد. او تصمیم گرفت که بانکو نیز باید بمیرد و به خدمتکارش دستور داد تا او را نیز بکشند.

“I am king, but I am not happy. I feel terrible about killing Duncan and Banquo and I am worried people will know my secret.”
من پادشاهم اما اصلا خوشحال نیستم. احساس خیلی بدی در رابطه با کشتن دونکن و بانکو دارم و میترسم مردم راز من رو متوجه بشوند.

Macbeth sees Banquo’s ghost in front of him. He’s very frightened. He goes to see the witches again.
پس از چندی، مکبث روح بانکو را در مقابل خود دید. او بسیار وحشت‌زده شد. برای همین، دوباره به دیدن جادوگران می­رود.

Macbeth asks the witches if he’s in danger.
مکبث از جادوگران پرسید که آیا او درخطر است

Don’t worry. Everything will be OK. Yes, everything will be fine.
نگران نباش. همه‌چیز روبه‌راه خواهد بود. آری ، همه‌چیز خوب و درست پیش ­خواهد رفت

Macbeth believes the witches but they were lying. “He, he, he, ha, ha, ha!”
مکبث به حرف‌های ساحره‌ها باور داشت اما آن‌ها دروغ می­گفتند . ها ها ها ها ها ها

Lady Macbeth is sleepwalking. She wanted to be queen but now she feels terrible. She understands that it is wrong to kill.
خانم مکبث در حال خوابگردی است. او می­خواست که ملکه باشد اما اکنون احساس بدی دارد. او دریافت که کشتن شاه کاری اشتباه بود.

An army comes to attack the castle. The people know that Macbeth killed Duncan.
ارتشی برای حمله به قلعه می­­آید. مردم می­دانند که مکبث شاه دونکن را کشته است.

“The witches said I was safe. They lied to me!”
جادوگران گفتند که در امان هستم . آن‌ها به من دروغ گفتند!

Macbeth is dead and now the people have a good, new king.
مکبث اکنون مرده است و مردم شاه جدید خوبی دارند.